Welcome Signs Words

Welcome Signs Words

بهمن ماه 85 - برگ سبز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهمن ماه 85 - برگ سبز


لینک دوستان

نگاهم برای تو
نافذ
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
تقاطع
عکسهای توپ و خفن
گوگرنگ
عکسهای لو رفته از دختران ایرونی
برنامه هک و موبایل
گفتنی های من و تو...
جوک و لطیفه و ...
تصاویر متحرک
فیلترشکن های قوی
بهترین ها را در اینجا پیدا کنید

لوگوی دوستان













تعداد بازدید

v امروز : 6 بازدید

v دیروز : 9 بازدید

v کل بازدیدها : 181296 بازدید

جستجو در مطالب

85/11/29 :: 12:0 عصر

بزرگان چه میگویند؟

نیچه : غم خودش ما را پیدا می کند باید دنبال شادیها گشت.

مارسل پروست : شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل بخواهد.

هوارد فاست : بزرگترین شادی تولد است و بزرگترین غمها مرگ.

ساموئل امایلز : عشق و سختی بهترین وسیله آزمایش زندگی زناشویی است.

بتهوون : بهترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم.

 گوته : عشق، افسر زندگی و سعادت جاودانی است.

رومن رولان : دوستی که شما را درک می کند، شما را می سازد.

کریستوفرمورلی : موفقیت تنها یک چیز است این که : زندگی را به دلخواه خود بگذرانید.

آنتوان چخوف : انسان همان چیزی است که خود باور دارد.

 تئودور روزوست : در هر جا که هستید و با هر چه که در اختیار دارید کاری بکنید.

ارد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود ،  در دیگری را جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید.

آنتونی رابینز : زندگی خود را بصورت شاهکاری بی همتا در آورید.

 


85/11/26 :: 4:0 عصر


85/11/26 :: 4:0 عصر

راز خوشبختی ...
بزرگی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را ازفرزانه ترین انسان جهان بیاموزد .
پسرک چهل شبانه روز در بیابان راه رفت ،تا سرانجام به قلعه زیبایی بر فراز کوهی رسید.
مرد فرزانه که پسرک می جست ، آن جا می زیست .
اما قهرمان ما به جای ملاقات با مردی مقدس ، وارد تالاری شد وجنب و جوش عظیمی را دید ؛ تاجران می آمدند و می رفتند ، مردم در گوشه وکنار صحبت می کردند ، گروه موسیقی کوچکی نغمه های شیرین می نواخت ، و میزی مملو از غذاهای لذیذ بومی آن جا بود.
مرد فرزانه با همه صحبت می کرد ، و پسرک مجبور شد دو ساعت منتظر بماند تا مرد فرزانه به او توجه کند . مرد فرزانه با دقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داد ، اما به او گفت در آن لحظه فرصت ندارد تا راز خوشبختی را برایش توضیح دهد.به او پیشنهاد کرد نگاهی به گوشه و کنار قصر بیاندازد و دو ساعت بعد برگردد. بعد یک قاشق چایخوری به پسرک داد و دو قطره روغن در آن ریخت وگفت: " علاوه بر آن می خواهم از تو خواهشی بکنم ، همچنان که می گردی این قاشق را هم در دست بگیر و نگذار روغن درون آن بریزد".
پسرک شروع کرد به پایین وبالا رفتن از پله های قصر ، و در تمام آن مدت چشمش را به آن قاشق دوخته بود .پس از دو ساعت به حضور مرد فرزانه بازگشت .
مرد فرزانه پرسید :فرشهای ایرانی تالار غذا خوریم را دیدی ؟ باغی را دیدی که ایجادش ، ده سال وقت استادان باغبانی را گرفت ؟متوجه پوست نوشته های زیبای کتابخانه ام شدی ؟
پسرک شرمزده اعتراف کردکه هیچ ندیده است . تنها دغدغه او این بود که روغنی را که مرد فرزانه به او سپرده بود ، نریزد
مرد فرزانه گفت : " پس برگرد و با شگفتی های دنیای من آشنا شو . اگر خانه کسی را نبینی ،نمی توانی به او اعتماد کنی".
پسرک قوت قلب گرفت، قاشق را برداشت و بار دیگر به اکتشاف قصر پرداخت. ابن بار تمام آثار هنری روی دیوارها و آویخته به سقف را تماشا کرد.
باغها را دید و کوههای گرداگردش را، و لطافت گلها را ، و نیز سلیقه ای را که در نهادن هر اثر هنری در جای خود بکار رفته بود . هنگامیکه نزد مرد فرزانه بازگشت ، هر چه را که که دیده بود ،با تمام جزییات تعریف کرد
مرد فرزانه پرسید: اما آن دو قطره روغن که به تو سپرده بودم کجاست ؟"
پسرک به قاشق داخل دستش نگریست و دریافت که روغن ریخته است.
فرزانه ترین فرزانگان گفت :"پس این است یگانه پندی که می توانم به تو بدهم :
« راز خوشبختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری، و هرگز آن دو قطره روغن درون قاشق را از یاد نبری. »

85/11/26 :: 4:0 عصر

اکنون که شب از نیمه گذشته

و سکوت هم جا را فراگرفته
تاریکی و ظلمت سایه خود را بر سر شهر افکنده
و همه در خواب ناز کتم عدم فرو رفته اند
من با مهتاب سخن می گویم
از تو از محبت و مهربانیت
از عشق، دوست داشتن و صداقت تو
از دستان پر مهر و آغوش پر محبت تو
از ثانیه ها، دقایق و ساعت های سخت و ملال آور جدایی و تنهایی
از اینکه هر روز صبح به امید شنیدن صدای گرم و مهربانت از خواب بیدار می شوم
از روزهایی که با خیال و رویای با تو بودن سر می کنم
از چشمان خسته و مضطرب خود و از شب زنده داری های خود
از امید وصال و از حضور تو برایش می گویم
حضور تو که دلیلی شده تا روزهای سخت تنهایی را سپری کنم
حضور تو که باعث شده دنیای پوچ و بی ارزش را تحمل کنم
آری از حضور گرم تو برایش می گویم که روح سرد آدمهای اطرافم را آب کرده
از حضور تو برایش می گویم که روزنه امید را در دلم روشن کرده
از حضور تو می گویم که مرا از بایدها و شایدها و خوشی های زودگذر جدا کرده
و به عالمی دیگر کشانده و روحم را به پرواز در آورده
و از شور و شعفی که به خاطر حضور تو در وجودم، ایجاد شده برایش می گویم
اما چند شبی است که تنها هستم و در سکوت تنهایی غرق شدم
چند شبی است که مهتاب درپشت ابرها پنهان شده
و مهتاب را برای شنیدن حرفهایم پیش کش نمی کند
گویی پنداشته دیگر تنها ماه موجود در دنیا نیست
حال دیوار را شریک خود قرار دادم و با او سخن می گویم
تا اگر از دوست داشتن خودم نسبت به تو برایش گفتم از حسودی نرود
و اگر از غم و درد دوری و هجران و فراق برایش گفتم
از شدت دردهام کمر خم نکند و تنهایم نذارد
دوستت دارم عزیز

85/11/26 :: 3:38 عصر

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم

 چگونه دل اسیرت شد
 قسم به شب نمی دانم
 تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
 و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
 تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
 و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
 تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
 و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
 نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
 به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
 

85/11/23 :: 12:56 عصر

p11.jpg


85/11/23 :: 12:55 عصر

عشق مثل نفس کشیدن

    در عشق، ابهامی وجود ندارد ـ ابهام، در ماست.
    نه تشریفاتی در عشق هست و نه فرضیاتی فلسفی.
    عشق، رهیافتی ساده و مستقیم به زندگی ست.
    کلمه ی ساده و بی پیرایه ی عشق.
    معجزه ای را در خود نهفته دارد.
    مهم نیست که به چه کسی عشق می ورزی،
    متعلق عشق موضوعیت ندارد.
    آنچه مهم است این است که
    بیست و چهار ساعت روزت را عاشقانه سپری کنی،
    همان طور که در بیست و چهار ساعت روزهایت،
    بی استثنا نفس می کشی.
    نفس کشیدن هدفی را دنبال نمی کند،
    عشق نیز خواهان چیزی جز خود نیست.
    اگر با دوستی هستی، نفس می کشی.
    اگر در کنار درختی نشسته ای، نفس می کشی.
    اگر در اب شنا می کنی، نفس می کشی.
    یعنی هر کاری که می کنی،
    با نفس کشیدن همراه است.
    عشق نیز باید همین ویژگی را داشته باشد،
    یعنی باید هسته ی مرکزی همه ی کارهای تو باشد.
    عشق باید طبیعی باشد، مثل نفس کشیدن.
    در واقع، عشق همان نسبتی را با روح دارد که
    نفس کشیدن با جسم.

85/11/23 :: 12:44 عصر

مرد کامل

. توبه، گناه را نابود می کند .

. تهیدستی، زبان هوشمند را از ذکر حجت برمی بندد.

. کامل مرد کسی است که لغزشهایش معدود بود.

. بیماری، زندان جسم است و اندوه زندان روح .

. آنچه از آن شادمان شوند، در نبودش اندهگین گردند. گریز بهنگام، پیروزی است.

.  صائب ترین رای تو، دورترین رای تو از هواهای توست.


85/11/23 :: 12:41 عصر

امیدهای آدمی

عبدالله گفت: پیامبر خدا(ص) روزی برای ما مربعی کشید و از وسطش خطی دیگر رسم کرد که تا خارج آن می آمد. و در دو طرف خط وسط، خطوط کوچک دیگری کشید و گفت: آیا می دانید این چیست؟  گفتیم خدا و پیامبرش نیک تر آگاهند.

گفت: خط وسط آدمیزاده است و مربع ، اجلی است که بر وی محیط است.

و این خطوط کوچک دیگر عرضی که در اطراف اوست، پیشامدهایی است که وی را همی گزند و آزارند و اگر یکی موفق نشود، دیگری به آزارش می پردازد. اما آن خط که بیرون مربع است، امیدهای آدمی است.

 


85/11/23 :: 12:20 عصر

 

             اگر خدا کفیل رزق است                             غصه چرا

            اگر رزق تقسیم شده است                حرص چرا

            اگر دنیا فریبنده است                         اعتماد به آن چرا

            اگر بهشت حق است                         تظاهر به ایمان چرا

            اگر قبر حق است                              ساختمانهای مجلل چرا

            اگر جهنم حق است                           این همه ناحق چرا

            اگر حساب حق است                         جمع مال چرا

            اگر قیامتی هست                              خیانت چرا؟؟؟


   1   2   3      >

منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

درباره خودم

لوگوى وبلاگ

بهمن ماه 85 - برگ سبز

وضعیت من در یاهو

یــــاهـو

اوقات شرعی

اشتراک در خبرنامه

 

template designed by nilofar