بـا نـبـودت روز و شب سر در گـریـبـانم هنـوز
حـرف هایـت می دهـد بـوی صـفـا و همدلی
مـن بــه دنـبـال امـیـد چـشـم زیـبـاتـم هـنـوز
مهربـانـا خنـده ات چون شهد شیـرین عـسل
مـن بـه یـاد خنـده های پـر مهر زیبـاتـم هنـوز
کـی بــه آخــر می رسـد ایـن انتظار من خـدا
من به یادت روز و شب مجنون و فرهادم هنوز