کبوتر - برگ سبز | |||||||||||||||
نگاهم برای تو
v امروز : 23 بازدید v دیروز : 151 بازدید v کل بازدیدها : 184061 بازدید
|
حکایت – گفت آورده اند که : جفتی کبوتر بودند و دانه فراهم می آوردند تا آوند پر کنند ، نر گفت : اول تابستان است و در دشت علف بسیار ، این دانه نگاهداریم تا زمستان که در صحرا چیزی نیابیم ، بدین روزگار گذاریم ، ماده هم بر آن اتفاق کرد، و بر این قرار گرفت ، و دانه آنگاه که بنهادند نم داشت ، چون تابستان در آمد آوند را پر ندید ، ماده را گفت : این در وجه قوت زمستان بود چرا خوردی ؟ ماده گفت : نخوردم ، هر چند انکار کرد سود نداشت ، و تصدیق نیافت می زدش تا سپری شد . پس در فصل زمستان که بارانها متواتر شد دانه نم کشید و آوند به قرار اصل باز رفت ، نر وقوف یافت که نقصان چه بوده است ؟ جزع کردن گرفت و می نالید و می گفت : دشوارتر آنکه پشیمانی سود ندارد . و مردم عاقل باید که در نکایت و نکال تعجیل روا نبیند ، تا همچون آن کبوتر به سوز هجر مبتلی نگردد. و فایده کیاست آنست که عواقب کارها دیده آید ، و در مصالح حال و مآل غفلت ورزیده نشود ، چه اگر کسی همه ادوات بزرگی فراهم آرد چون استعمال به وقت و در محل دست ندهد از منافع آن بی بهره ماند . نویسنده : نیلوفر
|
شناسنامه v پارسی بلاگv پست الکترونیک v RSS v
| |||||||||||||
template designed by nilofar |